انقلابی ام

  

عیبی نداردفرزندم

خــــاک میخوریم

امـــــــــــــــــا خاک نمیدهیم....

اخیرا بارها این مطلب رو خونده بودم

گاهی خودمون رو به بیخیالی میزنیم

گاهی هم از شدت عصبانیت پناه می آوریم به وب گردی و....!

توی این بازه زمانی هفت ماهه!یا به اصطلاح بهشتی که آقایون برایمان درست کرده اند

سردرد های مکرر امان بریده بود

هر روز خبری از دست گل های آقایون!

یکروز مذاکرات نانوشته و محرمانه را اعلام میکنند!

دولت عزتمند!ما هم اکتفا میکند به یک جمله : کار ناشایستی بود!!!

یکروز بسیار محکم دعوت میکنند به مذاکرات ژنو دو ؛ شروع میکنند به کوبیدن دوران یک رئیس جمهور دیگر

فردایش دعوت را بسیار حقارت آمیز پس میگیرند اما آقایان دیگر دهانشان بسته است

انگار حرفی ندارند!

یکروز

یکروز

یکروز

یکروز گذشت تا رسیدیم به امروز!

خبر بسیار بد بود!

اسرائیل را به رسمیت میشناسم

چون

سازمان ملل او را به رسمیت شناخته.

شوکه کننده بود

یک عضو هیئت علمی دانشگاه تهران

در جمهوری اسلامی که اساس تشکیلش مقابله و از بین بردن این غده سرطانی ست

اینگونه بر حمایت از این رژیم بر آید!

البته شخص گوینده اصلا مهم نیست

دنبال بزرگ کردن خودش است این آقا!

صادق زیبا کلام....

روی حرف من با ایشان نیست

زیرا بنده حقیر که دیپلم علوم انسانی دارم

به حدی رسیده ام که بدانم دکترایی که در لندن گرفته شود

و با لابی کردن های مختلف در دانشگاه ها وارد شود

همان دکترای مشاور ارشد رئیس جمهور ، ببخشید یک دکتر به نام محمود سریع القلم است

که اصلا این آقا معلوم نشد مشاور هست یا نیست

یا به نوعی موجودیت سیاسی اش کلا زیر سوال است.

حرفم با آقایانی است که این به اصلاح دکتر نا فهم را در یک هیئت علمی راه داده اند

حرفم با آقایانی است که بدون هیچ ابایی تریبون در اختیار این مردک قرار میدهند

حرفم با مردمیست که که چشم به دهان ولی امر خود نداشتند

با حماقتی مثال زدنی باعث به قدرت رسیدن برخی تفاله های

تفکیک شده88 شدند.

منتظر باشید مجیز گویی های این نادان ها ادامه دارد

به حماقت خود بخندید

ولی بدانید

در پیشگاه خدا باید پاسخگو باشید

و تاوان خیانت به این آب و خاک را بدهید.

پ.ن:راه رفتن میان حق و باطل میانه روی نیست.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تفکر و ایدئولوژی این دو زمانی مشخص میشود که بدانیم

هردو ورزشکار هستند یکی فوتبالیست و دیگری قهرمان پرتاب دیسک!

اولی برای دفاع از حضرت زینب سلام الله علیها از لبنان و تیم و زندگیش دست کشید و به سوریه آمد

دیگری برای دفاع از عقاید کثیف و حیوانی یک عده دیوانه مسلک از کشورش که برایش مدال آورده بود دل کند

حاضر شد دوشادوش چند ده ملیت بجنگد برای به اصطلاح پایین آوردن بشار

حاضر شد خون هموطنانش همچون روخانه ای جاری هر روز و هر ساعت بر زمین در حرکت باشد

سر زنان و کودکان را بدون هیچ دلهره ای میبرند و....

اما امان از فراق ذره ای عقل در وجود این اشخاص

کسانی که به خیال بهشت رفتن هنگام انفجار انتحاری با خود قاشق حمل میکنند که در بهشت با پیامبر غذا بخورند

چه انتظاریست از آنها؟

کسانی دوسال روی عقیده شان کار میکنند و دوساعت آموزش جنگنگیدن میبینند نباید انتظار داشت به این سادگی ها میدان را ترک کنند

اما کسانی دوسال آموزش نظامی دیده اند و حتی دو دقیقه درست روی عقیده شان کار نشده

میشود حکایت سربازان فراری از میدان جنگ سوریه

سمت راست:شهیدحسین جعفر نصرالله/نیروی اعزامی حزب الله لبنان با نام جهادی "جواد الموسوی"

سمت چپ:ابو کاظم قهرمان رشته پرتاب دیسک در کشور سوریه و از نیروهای تروریست

پ.ن:در یک جایی یکی از نظامی های قدیمی تعریف میکرد از حال و  احوال سربازان سوری در جنگ اینکه چقدر ترسویند اینکه چقدر روی عقیده هاشان کار نشده و اینکه به فکر باشید روی عقیده بچه های بسیج و... کار کنید.

سجیل2

(طراحی تصویر از خودم)

این پست تقدیم

به حاج حسن تهرانی مقدم

میدانی چرا؟

میخواهم بگویم حاج حسن

دستاورد مصطفی ها را پلمپ کردند

راضی نشدند آمده اند دستاورد های شما را هم پلمپ کنند

این عاشقان کاخ سفید

این اعتدالیون بی تدبیر

این مدبر های درس خوانده در خارج و باسواد

راضی نشدند که فقط در سایت شهید روشن خون به دلمان کنند

در فردو در اراک

آمده اند دستورِ رسیده از جانب شرمن ها را اجرا کنند

با دیپلم+ماستی بنفش

دیپلمش برای ادعا و ماستش برای پوشاندن غلط ها

انگار این رنگ سفید کاربردش زیاد است

یکجا غلط ها پاک میکند

یکجای دیگر دل را میبرد

یکجا در نقش ماست!!!!

یکجا در نقش کاخ سفید!!!

زیاد وقت نمیگیرم فقط بگویم حاجی خیالت تخت

خیال کرده اند پلمپ میکنند دست میکشیم

نه

تجهیزات پلمپ شد دلهایمان چه؟

مغزهایمان چه؟

از همه مهمتر ایمانمان چه؟

پ.ن:عدم صدور مجوز رزمایش سالیانه موشکی نیروهای مسلح توسط دبیر خانه شواری عالی امنیت ملی و تذکر نمایندگان به رئیس جمهور دلیل نگارش این متن بود.

شیار143

اولین فیلمی است که قهرمانش

یک مادر شهید است

مادرانی از جنس آسمان

همانانی این چندساله بعد از هشت سال دفاع مقدس

نه منتی بر سر شخصی نهادند نه ایستادند منت بر سرشان نهند....

حالا در این میان

زیاد هم عجیب نیست

که جایی به نام خانه سینما(بخوانید هر چه دوست دارید!)

شمشیرش را در مقابل این قصه مادر شهید از رو ببندد

عداوت با شهدا یا لابی های دریافت جایزه بیشتر

مسئولین جشنواره ای که نام دهه افتخار ما را بر دوش میکشند

شده اند تریبون سیاه نمایی ها علیه نظام و جامعه

براستی زیبنده این جشنواره است

که به اصطلاح هنرمندانی که با نظام اسلامی زاویه بسیاری دارند

سیمرغ بلورین آن را در قفس خود کنند؟

علی ای حال

یک عده..............(شما بگذارید)

به اسم هنر و هنرمند دارند گند میزنند به تمام اهداف والای این انقلاب

افسوس

که عامیان گوششان فقط به دهان این یاوه گویان است

براستی

آوینی هنرمند بود

یا

اصغر آقا

؟؟؟؟

قصه ی اصلی این تصویر است

خانه سینما!!!

پ.ن: نظر سنجی شیار143پلمپ!!!

گلزار شهدا

تمــــام تیمــچه ها پُر شد از نقــاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش

شهیدتر ز شهیدان بی کفـن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش

الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
همــاره اجـــر شما باد با کـــباب فـــروش

حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمــار عقل نگر در سرای قاب فروش

خروس ها همه چون مرغ کُرچ خوابیدند
حکیمــکان زمان اند قرص خواب فروش

نمــانده حجب و حیــایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش

مــده زمام دل خــود به دست پیـــر هـــوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش

پی کــدام عقوبت گنــاهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش

دریغ ، نغــــمه ی آرامشی به مــا نرســــید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش

من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبــار همین گزمــــگان آب فروش

بگو بلـــــند شود مــــوج غــــیرت دریـــــــــا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش

زمانه ای ست که گُل پوست می کنند اینجا
خوشــــا به ذوق تمـــاشاگر گـــــلاب فروش

سلام بر همه الا به قلب مغــلوبان
سلام بر همــه الا به انقلاب فروش

شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟

پ.ن:عکس گلباران مزار شهدا زرند کهنه و امیرآباد1392/پایگاه المهدی(عج)

بسم الله...


ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!»
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.
(بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)
عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.»
عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد.
صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد.
کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.

حالا که خوندی
یه صلوات برای شادی روح شهدای هسته ای
بفرستید.

مومن

 

ﯾﻮﻧﺲ اﺑﻦ ﯾﻌﻘﻮب از اﻣﺎم ﺻﺎدق ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم ﻧﻘﻞ ﮐﺮدﻩاﺳﺖ:
درﺧﺼﻮص ﻣﻮﻣﻨﺎن، ﻫﺮ ﺑﺪﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﻬﻞروز آﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ آن وارد ﻧﺸﻮد، ﻣﻠﻌﻮن اﺳﺖ و دور از رﺣﻤﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: واﻗﻌﺎ ﻣﻠﻌﻮن اﺳﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮدند: ﺑﻠﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: واﻗﻌﺎ؟ ﺑﺎز ﻓﺮﻣﻮدند: ﺑﻠﻪ.
ﭘﺲ ﭼﻮن اﻣﺎم ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴﻼم ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﺮای ﻣﻦ را ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮدند، ﻓﺮﻣﻮدند: ای ﯾﻮﻧﺲ! از ﺟﻤﻠﻪ ی ﺑﻼ و آﺳﯿﺐ ﺑﻪ ﺑﺪن ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺮاش ﭘﻮﺳﺖ و ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮردن و ﻟﻐﺰﯾﺪن و ﯾﮏ ﺳﺨﺘﯽ و ﺧﻄﺎ ﮐﺮدن و ﭘﺎرﻩ ﺷﺪن ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺶ و ﭼﺸﻢ درد و ﻣﺎﻧﻨﺪاﯾﻨﻬﺎ اﺳﺖ، ﻧﻪ ﻟﺰوﻣﺎ ﻣﺼﯿﺒﺖﻫﺎی ﺑﺰرگ. ﻣﻮﻣﻦ ﻧﺰد ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎﻓﻀﯿﻠﺖﺗﺮ و ﮔﺮاﻣﯽﺗﺮ از آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﺬارد ﭼﻬﻞ روز ﺑﺮ او ﺑﮕﺬرد و ﮔﻨﺎﻫﺎن او را ﭘﺎک ﻧﻨﻤﺎﯾﺪ؛ وﻟﻮ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﻢ ﭘﻨﻬﺎن در دلی ، ﮐﻪ او ﻧﻔﻬﻤﺪ اﯾﻦ ﻏﻢ از ﮐﺠﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ، وﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ از ﺷﻤﺎ ﺳﮑﻪﻫﺎی درﻫﻢ را در ﮐﻒ دﺳﺖ وزن ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻘﺼﺎن آن ﺷﺪﻩ و ﻏﺼﻪدار ﻣﯽﺷﻮد، ﺳﭙﺲ دوﺑﺎرﻩ وزن ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ وزﻧﺶ درﺳﺖ ﺑﻮدﻩ، ﻫﻤﯿﻦ ﻏﺼﻪ ﮐﻮﺗﺎﻩ و ﮔﺬرا…ﻣﻮﺟﺐ آﻣﺮزش ﺑﺮﺧﯽ از ﮔﻨﺎﻫﺎن اوﺳﺖ.


۷ اﻟﻮﺳﺎﺋﻞ: ۱۱ / ۵۱۸ ج ۲۱ اﻟﺒﺤﺎر: ۷۶ / ۳۵۴ ج ﻋﻦ ﻛﻨﺰ اﻟﻜﺮاﺟﻜﯽ: ص ۶۳ ﺑﺈﺳﻨﺎدﻩ ﻋﻦ ﯾﻮﻧﺲ ﺑﻦ ﯾﻌﻘﻮب


قلمم بی تاب است
سخنم سنگین است
بوی خون می آید
احمدی روشن قفل
و کلیدش را برد
آن لولویی که ... می برد
ائتلافی میمون
بین آن فیل و الاغ

ای کاش...!

یاد بگیریم انقلابی باشیم!

انقلابی باید بصیر باشد، باید بینا باشد، باید پیچیدگی‌های شرایط زمانه را درک کند. مسئله اینجور ساده نیست که یکی را رد کنیم، یکی را اثبات کنیم، یکی را قبول کنیم؛ اینجوری نمیشود. باید دقیق باشید

باید شور انقلابی را حفظ کنید، باید با مشکلات هم بسازید، باید از طعن و دق دیگران هم روگردان نشوید، اما باید خامی هم نکنید؛ مراقب باشید. مأیوس نشوید، در صحنه بمانید؛ اما دقت کنید و مواظب باشید رفتار بعضی از کسانی که به نظر شما جای اعتراض دارد، شما را عصبانی نکند، شما را از کوره در نبرد. رفتار منطقی و عقلایی یک چیز لازمی است.

انقلابی
از:شیعه آرت